ارایشگاه
امروز بالاخره موفق شدیم و تو رو بردیم ارایشگاه با عمو هادی .
اصلا نمی ذاشتی دست بهت بزنه چه برسه موهاتو کوتاه کنه ولی من و عمو هادی دستهاتو گرفتیم تا اقای ارایشگر کوتاه کرد تو هم خیلی گریه کردی و جیغ زدی ولی وقتی اومدیم بیرون همش یادت رفت . الان هم از حمام اومدی بیرون و خوابیدی مثل یه فرشته .
خیلی دوست دارم حسامم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی