سید حسام الدینسید حسام الدین، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

مرد کوچک

اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم.......

به جای آنکه انگشت اشاره ام را به سمت او بگیرم در کنارش انگشتانم را در رنگ فرو می بردم و نقاشی می کردم. اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای غلط گیری به فکر ارتباط بیشتری می بودم .  بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه می کردم. سعی می کردم درباره اش کمتر بدانم اما بیشتر به او توجه کنم . به جای اصل راه رفتن اصل پرواز کردن و دویدن را با او تمرین می کردم . از جدی بازی کردن دست بر می داشتم و بازی را جدی می گرفتم . بیشتر در آغوشش می گرفتم و کمتر او را به زور می کشیدم و کمتر سخت می گرفتم  و بیشتر تائیدش می کردم. اول احترام به خود را در او می ساختم بعد خانه و ...
29 بهمن 1392

محرم 92

واقعه ی کربلا اتفاق می افتد ... هرگاه ؛ دلت با دینت نباشد ، قدمت با قلمت نباشد ، و عملت به قولت نباشد ... آری بدون شک اتفاق می افتد ؛ هرگاه ... هرگاه ... هرگاه ...   ...
9 آذر 1392

روپوش

همیشه پیش خودم تصور می کردم کی حسام بزرگ می شه و مدرسه می ره.  اگه روپوش بپوشه چه شکلی می شه. این ترم توی کلاس قران به بچه ها روپوش دادن و من تازه فهمیدم  هر بار که حسام یه لحظه جدید از عمرشو پشت سر بذاره مثلا کلاس اول بره بعد دبیرستان بعد دانشگاه و خیلی لحظه های دیگه که پدر و مادر منتظر اون روزها هستن من چه حالی دارم . عالی بود   امیدوارم این لحظه ها رو همه پدر و مادرها تجربه کنن...... . ...
9 آذر 1392

وودی و باز

حسام الان چند وقتی می شه که عاشق وودی و باز شخصیتهای کارتون دنیای اسباب بازیه . و ٤ تا باز و ٣ تا وودی هم داره که اخریش این عروسکهای بزرگ را دایی محمد و زندایی  براش خریدن.  گفتیم دیگه اینها را داره هوسش هم می خوابه ولی دوباره به همه سفارش می کنه وودی و باز براش بخرن.  البته سفارش خرید اسلیکی و قلک موزیکال رو هم  به داییش داده . البته دایی محمد این بچه خواهر ها رو لوس می کنه چون هر چی بگن براشون می خره . تازگی سفارش یه هلی کوپتر کنترلی داده بود که داییش براش خرید. البته  من و حسام  هم خیلی محمد و  دوست داریم و امیدواریم همیشه سلامت باشه. ...
22 مهر 1392

سفر شمال

شهریور ماه  همه رفتند شمال ولی ما نتونستیم بریم ولی پدری عصر 4 شنبه گفت بریم پیش مامان نسرین اینها. ما هم تند تند کارهامونو کردیم و ساعت 9 شب راه افتادیم و ساعت 3 رامسر پیش اونها بودیم و همشونو غافلگیر کردیم . خیلی عالی بود هوای ابری . دریای آروم  خیلی سفر کوتاهی بود ولی خوش گذشت . تو هم که همش می خواستی توی آب باشی یا با ماسه ها بازی کنی ... ...
8 مهر 1392

امیر علی

بالاخره یه عکس از حسام و پسر عمه اش امیر علی . خیلی دوستش دارم و همیشه برای سلامتیش دعا می کنم. امیر علی متولد 5 خرداد 91 و دقیقا 3 سال از حسام من کوچکتره . همیشه دوست داره کارهای حسامو تکرار کنه و همبازی های خوبی واسه هم هستن.  دوستتون دارم پسملی ها ...
8 مهر 1392

برای پسرم

زیبائیت مرا به قصور متهم می کند بی انکه بداند از این همه سهم پرنده فقط پرواز است ..... ...
31 مرداد 1392

کارهای پسرم

  در استانه 4 سالگی نوشتنو شروع کردی و بابا رو برعکس می نویسی و پدرت خیلی خوشحاله که همانطور که بابا را اول از هر کلمه ایی به زبون اوردی حالا هم نوشتن و با نوشتن بابا  شروع کردی .( اب اب) نقاشیتم خیلی خوب شده  . خیلی زیبا درخت سیب و می کشی  حتی خونه  رو . دیروز ستاره کشیدی و من خیلی خوشحال شدم که خودت سعی می کنی همه چیزو بکشی . قاب عکس دایی اکبر رو هم توی خونه عمه اعظم کشیدی و خیلی چیزهای دیگه که همشو یادگاری نگه داشتم. من و پدری خیلی دوست داریم و دوست داریم همیشه شاهد پیشرفت تو باشیم.   ...
18 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مرد کوچک می باشد